دوباره زمین و زمان مرثیه خوانت شده اند. دوباره نهر علقمه جور دیگر موج می زند، گویی یاد نگاه آن روز تو، باز مجنونش کرده است. دوباره از هرولة میان صفای تو تا مروه حسین، عطر و بوی یاس می آید؛ طوری که گمان می رود مادرش در همین نزدیکی است. این روزها باز قصه سقا ورد زبان هاست؛ قصه ای که دخترکان سه ساله، عاشق قهرمانش می شوند. دوباره دست ها دخیل بسته اند به علم هایی که زیبایی نام تو را به رخ می کشند. این روزها همه با شنیدن واژه آب، شاعر می شوند و می توانند با مشک پاره و نوای العطش و چشم های منتظر دوبیتی بسرایند
.
آن روز دل گرفته ات تاب نداشت
افسوس که مشک تشنه ات آب نداشت
ای کاش میان خیمه ها آبی بود
زیرا، عطش اصغر تو خواب نداشت
برادر حسین، تاسوعا که می آید، دل هایمان اذن ورود می گیرند تا جایی میان بین الحرمین، نوحه تو را سردهند.
علمدارحسین، تاسوعا که می آید، دل از دست مان می رود. لحظه ای نیست که تصویر دست های بریده و مشک پاره از پرده چشمان مان کنار رود. لحظه ای نیست که نوای «یا اخا ادرِک اخاک» به گوش مان نرسد، و نجوای مظلومانه«انکسَر ظَهری» پشت مان را نلرزاند.
ماه بنی هاشم، امشب همان شبی است که تا صبح، زمین کربلا از ردّ گام هایت نور باران می گردد؛ همان شبی که از طنین قدم های استوارت، دل «سکینه» قرص می شود و «رقیه» آسوده به خواب می رود؛ همان شبی که مناجات تو در گوش اهل آسمان پیچید؛ وقتی از خدا، روسپیدی پسران امّ البنین را در وفاداری به پسر فاطمه خواستی؛ همان شب پربرکتی که با برادرانت عهد کردید پیشتاز میدان باشید و مایه دلگرمی اهل بیت حسین علیه السلام.
آری، امشب همان شب است؛ شبی که ماه از دیدن روی قمر بنی هاشم سیر نمی شود؛ درست مثل فرشتگانی که برای تبرّک، بر بازوان ستبرش بوسه می زنند.
ای تشنه لبی که آب شرمنده توست
در عطر، گل و گلاب شرمنده توست
آن قدر تو صبر و استقامت کردی
عباس، که صبر و تاب شرمنده توست