امشب آسمان در سکوت است، ماه گویی پرده ی سیاه بر چهره کشیده است. ستارگان دیگر سوسو نمی زنند.
شب  پرکان غمزده در کلبه ی انزوا و تنهایی به انتظار پریدنی آزاد نشسته اند.  نخلستان های مدینه بر دل داغ دیده ی علی می گرید و نسیم شبانگاه ناله  هایشان را به فراسوی سینه ی سوخته ی آسمان می رساند.
بقیع امشب  میزبان است، میزبان جگرگوشه ی محمد و چراغ فروزانزندگی علی. مدینه امشب در  سکوتی سهمگین در عمق جان می گرید و داغی آتشین بر دل دارد. کوچه های شهر  دیگر صدای گام های فاطمه را نمی شنوند. خانه ی علی که زندگی فاطمه را بر  جان خویش حک کرده بود امروز صفحه ی تازه ای را نگشوده و خاطرات جاودان  گذشته را محفوظ می دارد.
درهای چوبی خانه دیگر دستان پر مهر و صفای  فاطمه را بر خویش احساس نمی کند. فضای خانه، خالی از صورت پر مهر مادری و  همسری فاطمه است، فقط صدای سوزناک کودکانی که در فقدان پناهگاه خود می  گریند این سکوت سهمگین را می شکند و علی بی قرار از رفتن پشتیبان و شمع  خانه اش.
فاطمه ( س ) دلی داشت دریایی که هر کسی در ساحلش قرار می  گرفت محو تماشای عزت و صفای او می شد و در میان امواج ملایم آن غرق می گشت.  فاطمه مدافع علی و سپر بلای او در برابر امواج خشمناک منافقان بود که در  پایان نیز کشتی را شکستند و بادبانهایش را بستند.
فاطمه نه فقط برای  مهر فروزان همسری بلکه برای دفاع از قلعه ی امامت و ولایت ایستاد و آخر  نیز خود را در برابر در و دیوار قرار داد تا دژ محکم امامت فرو نریزد اما  منافقان بر کوه غرور و خودپسندی و ظلم خود ایستاده بودند و دندانهایشان را  برای شکار عدالت تیز کرده بودند تا هر ندای ظلم ستیزی را در گلو خفه سازند.
آن  گاه که امویان طبل زور را کوفتند و تیغ خشم بر مردم کشیدند علی ( ع )  نستوه و استوار بر قامت خمیده ی اسلام روحی تازه دمید، مهر و عاطفه ی فاطمه  غبار غم از دل علی می زدود و به او نیرو می بخشید و اینک فاطمه - بهار دل  علی - به خزان تبدیل شده، علی در زنجیر اسارت و فاطمه در زیر تازیانه های  سکندران زمان در حالی که شکنجه می شد در لحظه های وصال پدرش واژه هایی  زمزمه کرد، واژه هایی که علی و فرزندانش که تنها محرم دلش بودند آن ها را  می شنیدند.
فاطمه گر چه در ثانیه ها و لحظه های زندگیش زبانش با  واژه ی تقاضا مانوس نبود ولی در آخرین برگ از دفتر زندگیش واژه هایی را به  زبان آورد که از عمق جانش بر می آمد. او می خواست تا پیکرش نا آشنا و  غریبانه در تاریکی و ظلمت شب به خاک سپرده شود. زیرا نمی خواست کسانی در  برابر جنازه اش نماز گزارند که پهلویش را شکسته اند و همیشه بر روی صورت  خداجویان سیلی زده اند.
امشب گویی آسمان و زمین چشم شده اند و با گل  پرپر شده ی بهشتی وداع می کنند. علی چون تنی که روح از آن جدا گشته، پیکر  فاطمه را بر دوش دارد، گام هایش سست و لرزان است، چشمهانش غرق در دریای اشک  و جگرش سوزان از داغ فراق. گویی تقاضا می کرد که کسی جسم بی روح او را  مدفون سازد.
هنگامی که پیکر فاطمه را بر دست داشت و می خواست شریک  لحظه لحظه ی عمرش را به خاک سرد و خموش سپارد، کمرش خمید و توانش در انتهای  بی کسی محو شد.
در آن زمان که دل علی از جور روزگار مجروح بود،  محمد به یاریش آمد، همان که دختر خود را ام ابیها نامید و علی خجل از روی  محمد که فاطمه را تنها می گذارد و او را پهلو شکسته به دیدار پدر می فرستد.  فاطمه روی در نقاب خاک کشید. خاکی سرد و خموش که می دانست استحقاق در  برگرفتن گوهری چون فاطمه را ندارد.
کودکان بی تاب و بی قرار در حالی  که آه و ناله ی آتشناک خود را در سینه حبس کردند تا جغدهای بیدار کوچه های  مدینه صدای آن ها را نشنوند؛ علی نشانه ی آرامگاه فاطمه را طبق وصیتش و  برای بیان مظلومیتش در سینه حک کرد و آدمیان را تا قرن های پس از آن در  حسرت زیارت قبرش قرار داد.
برای فاطمه نه تنها مدینه گریست، بلکه تا وقتی زمان ها و ثانیه ها در گذرند عاشقانش در سوز و گدازند.
فاطمه در عنفوان جوانی رفت تا غم و اندوه دل و از همه بالاتر عهد شکنی و بی وفایی امت را با پدر بگوید.
گر  چه فاطمه بی نشان است ولی عشق به او نشان همه ی دل هاست. وقتی در آن ظلمت  تاریکی کودکانش دلشان چون کوه آتشین بود و نتوانست فوران کند، بعدها  فرزندان او در گذر زمان ها فریاد سوزناک آن ها از فقدان مادر، دل آسمان ها  را شکافت.
فرا رسیدن ایام شهادت حضرت فاطمه الزهرا(س) و آغاز دهه فاطمیه بر امت حزب الله تسلیت باد
ملت ایران و خادمین این ملت در ستاد بازسلزی عتبات عالیات بیصبرانه به انتظار پاک شدن سرزمین وحی از لوث وجود وهابیان ایستاده تا به  لطف حی سبحان و همراهی دلدادگان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و  با بهرهگیری از متخصصان و هنرمندان متعهد گام در بازسازی قبر مطهر این بانو و سایر قبور امامان در قبرستان بقیع  بگذارد و خرسندی دل و دیده شیعیان را به نظاره بنشیند. به امید آن روز ....